مهر آیینمهر آیین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

مهرآیین مهر من

حامی و آرتین به دنیا اومدن!!!

پسر گلم امروز حامی به دنیا اومد! غروب مادر جون زنگ زد و گفت: عاطفه عمه شدی! خیلی خوشحالم... امروز دایی علیرضا هم بابا شد! الان حامی و زن دایی هدیه بیمارستان چالوس هستن الهی عمه فداش بشه آرتین هم سه هفته پیش به دنیا اومد! میبینی مامانی همه تو بغل ماماناشون هستن ولی من هنوز شبها خواب پسر گلم رو میبینم! هر سه تاتون قرار بود مهر به دنیا بیاین ولی مثل اینکه آرتین و حامی عجله داشتن! اشکالی نداره، یه هفته دیگه پسر منم به دنیا میاد... الهی مامان فدای نی نی کوچولوی خودش بشه دوستت دارم مهرآیینم ...
28 شهريور 1390

شمارش معکوس ...

پسر نازم از امروز شمارش معکوس شروع شده روز دیگه مونده تا اومدنت خیلی دوستت دارم بهترینم ...
27 شهريور 1390

اینم عکس کتی کوچولو ...

پسرم امروز خونه مادرجون بودیم که کتایون اومد من و بابا مهدی کلی ازش عکس گرفتیم، ولی عسل خانوم هی تکون میخورد و نتونستیم یه عکس خوشگل ازش بگیریم !       ...
25 شهريور 1390

خاله مریم میگه...

سلام به مهر آيين جونم اميدوارم جات حسابي گرم و نرم باشه تا تپل مپل و ماماني بياي بيرون تا بيشتر از اين دل خواهر جونمو آب نكني كه براي تولدت داره لحظه شماري مي كنه . بايد به خاله مريم قول بدي پسر خوبي باشي و مامان عاطفه رو اذيت نكني چون مامان عاطفه مثل خاله مريم تنهاست و كسي رو نداره تا بهش كمك كنه.در ضمن بايد داداشيه خوبي براي باران جونم باشي و هواشو داشته باشي و مثل مامان عاطفه مهربون باشي و قول بدي زود به زود به ما سر بزني و همبازي خوبي براي دخترم باشي                              &n...
23 شهريور 1390

هنوز یه ماهه دیگه مونده!!!

سلام به پسر نازم مهرآیینم الان که دارم این متنو مینویسم ضربه ها و لگدهای تو رو احساس میکنم! مامانی یه سوال داشتم ازت پس کی استراحت میکنی؟! همش در حال شیطنتی! امیدوارم از این بچه های شر نشی چون مامانی هنوز یه ترم از درسش مونده! 20 تیر وقتی رفتم سونوگرافی پسر کوچولومو ببینم انقدر به دستگاه خانم دکتر لگد زدی که بنده خدا هر جا دستگاهو میذاشت همونجارو یه شوت جانانه میکردی! کلی خندید و گفت عجب پسر شیطونی! وای... وای... وای... خدا به مامان عاطفه رحم کنه!!! این مدتم که چیزی برا پسر گلم ننوشتم درگیر امتحانام بودم که خدارو شکر به خیر گذشت بعدشم مادرجون یه عمل داشت که یه ماهی خونه مادرجون موندم تا مواظبش باشم! ...
2 شهريور 1390

امیرحسین، پسرعمه شیطون من

من یه پسر عمه خیلی شیطون و شلوغ دارم. بابا مهدی همیشه با دیدن  اون و شیطونی هاش از اینکه خودش هم داره پسردار میشه یه کمی نگران میشه یه وقتهایی هم دست و پاش میلرزه، بعضی مواقع هم با دستهاش ضرباتی رو به وسط سر خودش وارد می کنه!! من معنی اینها رو نمی دونم چون هنوز خیلی کوچولوام، من فقط بلدم به مامان عاطفه لگد بزنم بعدش هم به صداهایی که از بیرون میاد گوش بدم چون اولش صدای داد مامانیم رو می شنوم و دنبالش هم صدای تشویق بابا مهدی که خیلی بهم روحیه می ده، بابا مهدی خیلی دوست دارم مهرآیین   قربون احساسات پسرم برم که به این کوچیکی روحیه هم داره!!!! بابا مهدی ...
16 تير 1390

روز بابایی مبارک

شلام بابایی ، پیشاپیش روژ ما موجودات ژیبا، دوشت داشتنی، حشاش، فداکار، دلشوژ، اژ خود گذشته، دشت و دل باژ، ژحمتکش، عاقل، مدیر، مدبر، شایشته و لایق پاداش مبارکمون باشه بابایی روزت مبارک اژ اونجا که دست من به جز به دنیای مجازی فقط به مامانی می رسه (البته دشتم نه فعلا فقط پام می رسه) از طریق دو تا لگد جانانه خوشحالیم رو بابت این روز ابراز می کنم ولی بعدا جبران می کنم بابایی گلم. گل پشر جیگل بابایی، مهرآیین   مرسی پسرم، آقایی از خودته، بابا فدات شه الهی، گولی بوگولی مگولی، منتظر لگدهای بعدیت هستم، پات درد نکنه بابایی. ...
25 خرداد 1390